محل تبلیغات شما



مجموعه  سفر روح من به سرزمین ناشناخته 
داستان کوتاه (تخیلی :افرینش)

از سال هایی که یک توپ بزرگ نه کاملا گرد کره ای از اتمسفر غلیظ و پر از کربن دی اکسید که از طبقه صفر اسمان به میانه های اسمان ایستادم و منظومه شمسی در حال متولد شدن بود سنگ های بزرگ و کوچک در ان سرگردان بودن پوست مرا بمباران میکردن حتی قطر انها ۴۵۰کیلومتر هم میرسید ومن مذاب میشدم همان زمان که خورشید درخشندگی کمی داشت و از بر خورد سیاره ای به اندازه مریخ به من از تکه پوست هایم ماه به وجود امد خیلی سالها میگذرد از ان خاطرات تلخ  میخواهم از زمانی بگویم که من کره اقیانوس شدم درست همان زمانی که پرودگار با نظم و ترتیب طبیعت  اب را در من دمید

 همیشه از روز افرینش خود گله داشتم و از خدا شکایت میکردم حتی زمانی که در پوستم مذاب وجود نداشت و کره ای از پوست اقیانوس بودم نمیدانم چرا صدایم را خدا نمیشنود و چرا پاسخی به من نمیدهد انقدر با خود فریاد و شکایت میکردم و کم کم در دل شک را وارد میکردم نکند اصلا من از طبقه اسمان صفر نیامده باشم نکند ان هاله ای که سالها پیش دیده ام که او خدا بود نکند خیال و رویا ساخته خودم باشد؟دیگر در سکوت رفتم و همه چی را رها کردم در یکی از همون روزها خدا برایم دو فرشته پیغام رسان را فرستاد فرشتگان پیغام رسان صورت و تنی همانند شیشه بلوری و شفاف با دو بال هفت رنگ دارند
 -سلام کره از خدا برایت پیغام اورده ایم
-سلام فرشتگان پیغام رسان٬ خدا!!!
باورم نمیشود که او مرا یاد کرده باشد دقیقا زمانی که من او را رها کرده ام
فرشتگان با مکثی کوتاه این چنین اغاز کردند
-سلام کره میدانم سال های زیادی را سختی  کشیده ای و فریاد زدی اما مدت هاست که سکوتت را شنیدم تقدیر تو بلند است بهتر است فریاد نزنی من صدای سکوتت را میخواهم بشنوم و حال که سکوت کرده ای برایت مژده ای دارم سالهای عذابت کم کم رفع میشود و به خود رنگ میگیری اما از تو میخواهم هر چه را دیدی چه خوب چه بد سکوت کنی تا ابدیت من به تو امانت هایی خواهم سپرد و انها را خواهم گرفت و هر مرگ مساوی با یک تولد است تو دیگر تنها نیستی‌‌.
فرشتگان پیغام رسان به عنوان پایان نامه سری را تکان دادند و داشتند میرفتند به انها با صدایی خیلی بلند که در فضای سیاره های دیگر هم می پیچید گفتم به خدا بگوید من تا ابد سکوت خواهم کرد تا خدا سکوتم را بشنود

بعد خود را چنان تکان دادم از شادی که موج هایم تا به اسمان میکشید بعد از ۲سال حیوانی از اسمان که احتمالا او از چند سیاره و چند عنصر تشکیل شده بود  محکم به درونم فرود امد  پوستم  پائین و بالا شد از شدت وزنش در من سونامی ایجاد کرد
 او ۲۵% من را گرفت
چهره اش همانند نهنگ و پوست بدنش  همانند  تمساح اما با ضخامت وسیع برامدگی های بدنش به چه بلندی به بیرون زده البته در ان قرن  نمیتوانستم چهره این حیوان را توصیف کنم و اسمش را بدانم اما حال خیلی وقت است  میدانم چهره او شبیه دو نمونه حیوان بود منو او هیچ حرفی با هم نمیزدیم من از فرمان خدا در سکوت بودم و او هم صدای نهنگ را داشت که حتی پس از این قرن ها هنوز هم که هنوز  صدای نهنگ هارا متوجه نمیشوم  ما با حرکات با یکدیگر حرف میزدیم او به پائین و بالا شیرجه میزد و من اب هایم را به رقص در میاوردم بعد از سالها از اسمان ه ای به کوچکی پشه به درونم امد چسبید به نهنگ غول پیکر و خونش را مکید میدیدم که هر روز دارد جان او را میگیرد ولی نمیتوانستم حرفی بزنم کم کم داشت دوست صمیمی مرا از من جدا میکرد ه کوچک در عرض ۶ماه نهنگ به ان بزرگی را از پای در اورد زمانی که جانش رفت تکه های بدنش  داخل بدنم را پر کردند و فسیلش خاکی شد روی من و در هم  حل شدیم و او من شدم و من او ان برامدگی ها شدند کوه های بلند من دیگر نامم کره نبود چون از موجود دیگر حل شده بودم پسوند گرفتم کره زمین بله من کره زمین هستم که حال ۴/۵میلیار سال دارم 
و همه چیز را با چشمانم دیدم و گوش کردم و سکوت 
من میدیدم 
اسمان به مدت ۱۰سال پشت هم باران میبارید و رعده برق میزد  پس از ۱۰سال بر اثر رعده برق ها و بارش باران گیاهانی در من سبز شدن در داخل و بیرون اب گیاهانی را دیدم که رفته رفته موجوداتی ابزی میشدند و ابزیان کم کم به بیرون اب کشیده میشدن همان هایی که یک زمان چهار دست و پا در زیر اب ها راه میرفتند 
من موجواتی را در اسمان و زیر پوست و روی خود دیدم که هنوز  دانشمندان نتوانستند انها را کشف کنند موجوداتی  را دیدم که حال امروز نامشان انسان است انسان هایی که یک زمان غول پیکر بودند و تعداددیگرشان انسان هایی  به اندازه بند انگشت که در ریشه گیاهان زندگی میکردند که هنوز دانشمندان نتوانسته اند چهره انها را کشف کنند
من هم درد کشیدم و هم روزهای خوش و شما که انسان های امروزید هنوز نتوانسته اید کاملا راز های مرا کشف کنید
 نوشته #ایلین_بزرگانی

 


زندگی من خیلی ساده خلاصه میشود من و خدا تمام 

 وجود موجودی به نام شیطان را تکذیب میکنم

افکار پوچ و پلید خود را گردن موجودی به اسم شیطان نیندازیم 

او انقدر ما را دوست داشته و دارد از اولین روز افرینش که ومی ندارد برای گمراهی ما شیطان را بیاورد از این حرف ها و کتاب ها دین ها از همه چی پوزخندم میگیرد اگر به گفته های شما بهشتی هست و جهنمی و در کنار این دو موجودی به اسم شیطان پس باز هم همه به بهشت میرویم چون همه کار ها به گردن شیطان است!!!ما انسانیم و انسان میمیریم و انسان باز هم  متولد میشویم تا روزی که به عشق بالایی برسیم و تا ان روز بار ها و بارها مرده و زنده شده ایم تا غزل خداحافظی زمین را برای خود بخوانیم

 

حلقه ۵وصل ۵ایلین بزرگانی


صد ها سال پیش مردی زندگی میکرد او از خدا و شیطان ناراحت شد بنابراین به خدا گفت من نه راه تورا میروم نه راه شیطان را تنها راه خودم را میروم شیطان و خدا با یکدیگر متحد شدند تا او را از این تصمیم باز دارند اما هر دوی آنان هر بار شکست میخوردند آن مرد بیشتر وقت ها در سکوت بود مردم اهالی شهر او را به عنوان یک مرد افسرده میشناختند اما خودش اینگونه فکر نمیکرد و فکر میکرد خوشبخترین انسان است حتی با اینکه یک زندگی بسیار معمولی داشت شبی با صدای بلند وارد کوچه شد و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بنیانگذار جوشکاری فورجینگ در ایران